حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پرنده نصیحت گو

یك شكارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن كوچك و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد كنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم كنی وقتی كه روی بام خانه ات بنشینم، پند دوم را به تو می دهم و وقتی كه بر درخت بنشینم، پند سوم را به تو می گویم.

 

 

حکایت های کوتاهی از مولانا - پرنده نصیحت گو






نوع مطلب :
برچسب ها: حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پرنده نصیحت گو، حكایت پرنده،


مهر لینک حکایت ,پرنده ,حكایت ,نصیحت ,مولانا ,کوتاهی ,پرنده نصیحت ,حكایت پرنده ,آموزنده، حکایت ,مولانا حكایت ,حكایت پرنده نصیحت ,مولانا حكایت پرنده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فضای کار اشتراکی ریسون|سالن کنفرانس ریسون All you need بهترین رسپی های ایرانی اطلاع رسانی بردخون دانلود فیلم و سریال با زیرنویس چسبیده دانلود رایگان فیلم و سریال با لینک مستقیم Lillianamhicizk5 home