حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پیر و پزشک

پیرمردی، پیش پزشك رفت و گفت: حافظه ام ضعیف شده است.

پزشك گفت: به علتِ پیری است.

پیر: چشمهایم هم خوب نمی بیند.

پزشك: ای پیر كُهن، علت آن پیری است.

پیر: پشتم خیلی درد می كند.

پزشك: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است.


http://parcha.mihanblog.com/post/2172

 

حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، پیر و پزشک، حكایت پیر و پزشک،


مهر لینک حکایت ,آموزنده، ,پزشك ,حكایت ,پیری ,آموزنده، حکایت ,حکایت هایی ,مولوی، حکایت ,کوتاه، حکایت ,حکایت آموزنده، ,حکایت آموزنده، حکایت منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شهید محمدیان خلیل شهر پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان بوکه بارانه معرفی اپلیکیشن های جدید آموزش های همگانی general اوج کسب و کار به وبلاگ مال موسی طایف خَش هُندی کامه